مگو جاهي از سلطنت بيش نيست

شاعر : سعدي

که ايمن‌تر از ملک درويش نيستمگو جاهي از سلطنت بيش نيست
حق اين است و صاحبدلان بشنوندسبکبار مردم سبک‌تر روند
جهانبان بقدر جهاني خوردتهيدست تشويش ناني خورد
چنان خوش بخسبد که سلطان شامگدا را چو حاصل شود نان شام
به مرگ اين دو از سر بدر مي‌رودغم و شادماني بسر مي‌رود
چه آن را که بر گردن آمد خراجچه آن را که بر سر نهادند تاج
وگر تنگدستي به زندان درستاگر سرفرازي به کيوان برست
نمي شايد از يکدگرشان شناختچو خيل اجل در سر هر دو تاخت